سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پایان من

من یک لیوان چای برای تو می ریزم

نگران نباش

تمام می شود این دلخوری های کوچک


من یک لیوان چای برای تو می ریزم


و تو یک نم بوسه حوالی می کنی کنار کمی لبخند


من یک - ببخش مرا - می گویم


و تو هزار - بی خیال هر دو اشتباه کردیم ، را


من یک - دوستت دارم می گویم و


تو با همان شکلک - دوست داشتنی ات


" من هم " را


و چقدر دلم برای این لحظه ها تنگ شده است


برای همه سلام ها


ببخش مراها


دوستت دارم مدام با تمام فاصله ها


نگران نباش


گلم ، لبخندم



می بخشیم هم را.....

xl1vyiiq4o12p3bi0qkb.jpg




+ نوشته شده در جمعه 91/3/26ساعت 4:16 عصر توسط سوته دلان نظر

سقوط بی تامل

ی روزهای هست که پر یـ از رمز و راز.....

روزهای که کسی ازت سر در نمیاره...روزهای که اگه تو یه جمع باشی همه زود میفهمند که

یه چیزت هست بعضی ها میگن این یارو تو خودش قیافه میگیره خوشش نمیاد از ما ....

اولش خوبه.... رمز و راز های تازه ...

روزی چند بار با خودت تکرارش میکنی و قصه میبافی...

ظاهرا همه چی خوبه و تو خوشحالی....

اما....

اما زود پر میشه از تکرار...

عادت خفت میکنه خسته میشی از تکرار رازهای تکراریت....

که سربسته موندنش فقط ضامن تنها نموندنت...

صبر کن دل بده میفهمی چی میخوام بگم

 عوض میشی... کاری به خوب و بدش ندارم ولی تو دیگه اون ادم قبلی نیستی

سردرگم شدی.....قصه ات پیش نمیره و تو کلافه ای....

هر روز تنها تر میشی... اینقدر تنهایی که ادمای اطرافت میفهمن...درکت میکنند

اونا هم فلسفه زندگی تورو مینویسند نقدت میکنند...

اما تو همه اون چیزی نیستی که اونا میگن...

سعی میکنی بهشون بفهمونی چون مجبوری چون تنهایی...

براشون جذاب میشی وجالب و تو باز خوشحال از این که دیگه تنها نیستی...

حس بودن همدم بهت امید میده یعنی همین که میفهمنت برات کافی تا بدون هیچ کنجکاوی از طرف ادما رازهات به همه بگی....

دست رو میشه...کم کم همه میفهمند...

داستان تو بدون اینکه تموم بشه تمومش میکنند...

و تو به خیالت درد دل کردی... سبک شدی....

اه....

رازهای تموم نشدنیت تموم میشه ...

و حالا داستان تو مثل یه فیلم برای ادما ی که به خیالت سنگ صبورت بودن میشه فیلمی که اخرشو خودشون حدس میزنند

و دوست دارند اونجوری تموم شه که خوشون میخوان....

هر روز راه های جدید و جدیدتر که تصور کردنش هم برات محال!

واینجا دقیقا همون جایی که میفهمی هیچکس تورو نفهمیده....

و تو باز تنها با این تفاوت که دیگه برا کسی جالب نیستی....

حرفات خسته کننده است بهشون انرژی منفی میدی...

و تو خسته از این همه پوچی به سکوت میرسی سکوتی که به خیالشون از سر ضعف تو....

بهتر بیشتر از این نگم از ادمی که برای خالی کردن خودش دیگران لبریز کرده

ادمی که به همه گفت الا به همونی که باید میگفت.

و من سالهاست به این قصه عادت کردم...

ادمهای جدید...فلسفه های جدید...راههای جدید... و باز تنهاتر از همیشه.

نگید قطعا کسی حوصله غصه دیگران نداره....

اگه گفت بگید صرفا بخاطر کنجکاوی....

تو قصه من یکی بود که هیچی نمیدونه اما همیشه بهم امید میده و حرفاش بوی مهربونی تا اخر عمر به یادشم و فراموشش نمیکننم!



 



+ نوشته شده در چهارشنبه 91/3/17ساعت 3:28 عصر توسط سوته دلان نظر

درد شخصی

نفست بند می آیداز این اتفاق عجیب.وقتی تمام دنیا فقط شانه های تو را پیدا میکند.برگ ها سنگ میشوند و به سرت میریزند.آن هم در فصل

شکوفه ها.انگار گم شده ای میان غربت خودت و این دنیا.خدا هم هست.فقط همیشه دیر میرسی.آسمان هم هست.فقط خیلی از تو دور

است.و آب های جهان.خلاصه میشود در تنگنای کوچک چشمانت.در زیر مژه های سیاهت و دست های خیست.درد خلاصه میشود در یک جمله:

تمام کرده است.دیگر دیدنی نیست.میخواهی فریاد بزنی ولی......

این باد مهربان روزی خاطرش را آورد.روزی که شاید دوست داشتی بارانی هم باشد.و باز همین باد مهربان خاطراتش را برد.و روزگاری که فقط

چند واج ساده را به این واژه ی باد آورده اضافه کرد.نفست بند می آید و شاید هق هقی هم باشد.تمام کرده ای.تمام کرده است!!!!

http://img4up.com/up2/83500396093206936727.jpg



+ نوشته شده در دوشنبه 91/3/8ساعت 10:31 صبح توسط سوته دلان نظر

خدانگهدارت...

 

میخوام نباشم....نه اینکه نباشم کم باشم...مثل اون قدیما ....

چقدر دلم سکوت میخواد ... از همون هایی که صدای همتون در میاومد که چی؟ بازم ساکتی...؟!

سکوتی  که همه  میشنیدید و میفهمیدید...

اخ...چقدر دلم میخواد باز هم مثل اون وقت ها توم سرک بکشید که چرا اینجوریم بعد برام دل بسوزونید و بخواید کمکم کنید...

چقدر به دعاهاتون ایمان داشتم به هر بهونه ای بود میخواستم که دعا کنید...

چقدر همه چی خوب بود...

میخوام نثل قدیما سکوت کنم کلی بهم اعتراض کنید من بگم هع ...

اخ...چقدر حرصوتون میگرفت.... برای شما جالب بود اما برا من چیزی شبیه غربت...

سکوتم ببخشید...

بی بهونه دعام کن!

.

.

.

پ.ن:

http://up.vatandownload.com/images/kvrjpc0l9rix9bl8buie.jpg

خیلی انتظار کشیدم که شاید بیای باز برای بدرقم

ولی چه فایده که خوابت عجیب سنگین بود صدای خاطره هامون که نکرد بیدارت

شکسته میرم و خاطرات سبز تو رو به یادگار میبرم امشب خدانگهدارت

واسه کسی که خراب عمری زیر آوارت آخرین جمله همینه خدا نگه دارت



+ نوشته شده در یکشنبه 91/2/24ساعت 2:59 عصر توسط سوته دلان نظر

تب برفکی...


چه زود می گذرد

تعبیر رویای دور با تو بودن...

زمان

انگار در اوج آمادگیست...

می دود

تا زودتر از انتظار به خط پایان برسد...

لحظه هایی هست

که کلام،


که قلم،

که احساس،

که تمام آنچه سلاح گفتار است

در توصیفشان

ذبح می شوند...

دست و پا میزنند و جان می دهند...

****

چه عجول می گذرند....

و چه باور عبورشان سخت است...

تمام این ساعتها،

که گاهی به التماس رهایت نمی کنند،

امروز چه چالاک و بی وفا شده اند!

انگار عقربه ها

به تکاپو افتاده اند...

به رقابتی که نمی دانند

به قیمت حسرت تو تمام می شود!...

****

بازهم

می گذرند این لحظه های دور...

این ثانیه های هر کدامشان یک قرن...

و باز

تو می آیی

من می آیم...

رها از حسرت گذشته

در حال

ما می شویم...

****

چه زود می گذرند

و من چه ناتوانم در وصف این لحظه های ناپدید...

لحظه هایی که مثل برف زیر آفتاب آب می شوند....

قطره هایی که زود عزم پرواز می کنند

ابر می شوند بر آسمان زندگی...

بیا...

بیا بباریم تا آسمان آفتابی شود!....

http://up.vatandownload.com/images/ncyp3ftnq076br731a5o.jpg



+ نوشته شده در جمعه 91/2/15ساعت 2:48 عصر توسط سوته دلان نظر

چه بد که تلخ می نویسم

هنوز هم تلخ می نویسم ...
به گمانم هنوز هم تلخم !
براستی چرا اینگونه شده ام ؟
وقتی تنها می شوم
حرفم نمی آید، افکارم جمع نمی شود
آشفته می شوم، نگران
راحت بگویم
تلخ می شوم
مثل قهوه ی تلخی که با یک لیوان شکر هم قابل خوردن نیست!
می گفت چقدر در کنارت آرامش دارم
دلم برای در کنار تو بودن تنگ شده !
برویم و تا چندی دور شویم از هیاهوی این شهر
خوش بگذرانیم
بخندی تا من هم کمی بخندم ...!
می دانی از وقتی که رفتی نخندیدم
امشب می نشینم و به حرفهایت فکر می کنم
باورم نمی شود همه ی اینها را خطاب به من زده باشد
چه متغیر شده ام این روزها
وقتی تنهایم عجیب احساس دوگانگی می کنم
کاش هرگز تنها نبودم
براستی چرا اینگونه شده ام ؟
چه بد که تلخ می نویسم
http://up.vatandownload.com/images/l5cnt20cg2q6botskrn.jpg


+ نوشته شده در یکشنبه 91/2/10ساعت 11:13 صبح توسط سوته دلان نظر

خوش بین

کوچه را باد با خود برد


به انتهای بن‏بستِ


حس اندوهناکی من.


"تو" که همیشه می‏گردی


در لابلای ورق‏های حواسم،


اگر رسیدی به جایی که دیدی


دیگر راهی نیست


از کوچه بپرس که:


"چقدر دلم برای تو تنگ است."

http://up.vatandownload.com/images/qzrbeo578ti7awpg42r3.jpg

پ.ن:و همین طور فاصله ها بیشتر میشود.
من بیشتر اوقات دوست دارم تنها باشم.چون وقتی تنها هستی راحت میتونی فکر کنی.راحت میتونی بی دلیل بخندی یا گریه کنی.میتونی دیوانه باشی و از نرمال بودن خارج بشی.
خانواده! یک موهبت الهی هست که هیچ وقت دوست ندارم از دستش بدم.منتها خسته میشم از این که مدام جلوی اون ها نقش دیگری رو بازی کنم.کسی که هیچ مشکلی نداره و با هر بهانه ای میخنده.هیچ وقت کم حرف نیست.هیچ وقت سرش تو لاک خودش نیست. خانواده جایی هست که مجبور میشی بازی کنی.برای همین من دوست دارم بیشتر اوقاتم رو بیام توی این اتاقی که هیچ لطفی نداره ولی حداقلش تنهاییه.هر چند هنوز هم محدودیت هست ولی فکر کنم مرز بندی بین بازی کردن و واقعی بودن برای هر کسی لازمه.حداقل با خودش. مشکلاتی هست که حتی خودم هم نمیدونم پس نمیتونم با اون ها حرفی در موردش بزنم.شادی هایی هست که بیشتر اوقات برای کسی غیر از خودم مسخره به حساب میاد.یا غم هایی که کم هم نیست.اندازه ی خودمه.و بیشتر وقت ها دلیلش رو هم نمیدونم.پس با کسی هم نمیتونم در میان بذارم.
خانواده! یک موهبت الهیه و تنهایی یک موهبت دیگه.پس مرز بین دو تا هدیه رو باید همیشه حفظ کنم!!!



+ نوشته شده در شنبه 91/2/9ساعت 1:45 عصر توسط سوته دلان نظر

حراج

ایستاده ام
تنها
پشت میله های خاطرات دیروز
این جا
انگشت هایم را می شمارم
یک
دو
سه......
ودست های تو در هم فرو رفته اند
تو
غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی
که مهربا نی ات را ثابت کنی
ولی...
ولی نفهمیدی که من
آن سوی خیابان
انتظارت را می کشم
تو بی وقفه فریاد کشیدی...
ومن
دیگر آزارت نمی دهم
زین پس
قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم
مطمئن باش...
هنوز هم قافیه را به چشمان تو
می بازم
مطمئن باش!

 



+ نوشته شده در یکشنبه 91/2/3ساعت 3:28 عصر توسط سوته دلان نظر

مـــــــــــــ...حو

هر چه جلوتر میروی محو تر میشوی کم رنگ تر از گذشته و دور تر از یاد بقیه ....

در کودکی ات همه حواسشان به تو بود!

با هر شیرینی لبخندت میخندیدند و بقلت میکردندبا هر گریه ات ناراحت میشدند؛در نوجوانی پر از غرورت

هم خواسته هایت را میشنیدند برایت بزرگتری میکردند در جوانی ات هم شاید علاقه ای بودا ز نزدیکان، از دور و بری ها و دوستانت ،ولی حالا چه؟

حالا که داری محو میشوی و کم رنگ همان طور که فکرش را هم نمیکردی؛حالا که همه فقط تحملت میکنند...

با لبخند سراغت می آیند و بعد که رفتی یا رفتند..... بگذار ناگفته بماند.

زندگی مثل یک جنگل از چشم اندازی دور است یا نزدیک تر از زمان کودکی.

هر وقت خودت را شناختی دیگر کسی تو را نمیشناسد...

دریچه ی کوچکی که حجم نگاه ها فقط روزنه ای را پوشش میدهد که نهایتش جوانی است ! نهایتش بعد از نوجوانی است.

اگر خوش شانس باشی تا اواخر میان سالی....

و در این میان یک خاطره را انقدر تکرار میکنی در مغزت که به

بی معنایی اش نزدیک میشوی.

شاید محو شدن خاطره ات با گذر زمان.

شاید محو شدن خودت با گذر زمان...!

http://up.vatandownload.com/images/y6spy2uemauz5qqlksh.jpg



+ نوشته شده در دوشنبه 91/1/28ساعت 9:6 عصر توسط سوته دلان نظر

نیا اقا

اگر چه عمر این دوری زیاد برای دیدنت امیدوارم...

خیلی سخته از همه جا درمونده  باشی اما..

میدونم خیلی ازتو دورم اما،تو یک  روز میرسی من شک ندارم...

اما هیچی نباشه تا درمونت کنه...

تو یک  روز میرسی و هر پرنده دوباره عاشق پرواز میشه به پایان میرسه دوریت با دنیا از این پایان خوش اغاز میشه...

بعد فکر کنی یک هست که میتونه دست بگیره میتونه درمون دلت باشه...

توی که دست های مهربونت به هیچ دستی جواب رد نمیده نگو اینقدر تلخ سرنوشتم که دیدنت به عمرم قد نمیده...

هعـــ...عجب روزگاری شده...

میدونم گریه شبام دیدی اینم میدونم این شب ماه داره...

رفتم که برم دستم دراز کنم پیشش که بگم شرمندتم که بگم غلط کردم  بگم خسته شدم که بگم فدای گریه هات بشم بگم که منم درد در سوخته، اتیشم میزنه بگم که...

از عطر سیب سرخ جمعه پیداست دل من به دل تو راه داره به دلتنگیم قسم ندیدن تو واسه من بدتر از کور بودن پریشونم از این بغض نفس گیر گلایه دارم از  این دور بودن

 اما افسوس خیمه ای  برپا نبود...تو این شهر به این بزرگی به کی دل خوش کردی اقا...بمیرم برا غربت، غم یادم رفت...زخم مادر کم بود زخم زمونه روش...

نیا اقا...

نــــــــــ....

http://img.persiangfx.com/main/gallery-small/1280172944_imam_mahdi_poster_2_by_parmida_pro.jpg



+ نوشته شده در شنبه 91/1/26ساعت 11:4 عصر توسط سوته دلان نظر

:: مطالب قدیمی‌تر >>