سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پایان من

چند خط دلتنگی...

دلم تنگ میشود ، گاهی برای حرف های بی بهانه
برای حرف های ساده
برای " چه هوای خوبی!
دیشب شام چی خوردی ؟
و . . .
و چه قدر خسته ام ازاین همه . . .
چرا ؟ . . .چگونه . . .؟
خسته ام از سوال های سخت ،
پاسخ های پیچیده
خسته ام ازکلمات سنگین
فکرهای عمیق
شوک شدنهای پی در پی
خسته ام از این غرور بند خورده . . .
ازین همه نگرانی
خسته ام . . .
دلم تنگ میشود ، گاهی
برای یک " دوستت دارم " ساده
دو " فنجان چایی داغ "
برای یک لبخند امید بخش
روزهای بدون حسرت . . .
و دلم تنگ میشود ، گاهی
برای یک روز بارانی. . .

http://baranbash.persiangig.com/%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86%20%D8%A8%D8%A7%D8%B4/rainy_daysvbvv_by_anjelicek.jpg



+ نوشته شده در سه شنبه 90/9/29ساعت 4:35 عصر توسط سوته دلان نظر

آنچه می نویسم فریاد روح شکسته ام است ...

این نوشته ها را به خاطر فاصله ای که از تو گرفته ام می نویسم .
این حرف ها شیون شبانه قلب من است که این گونه مرا وادار به نوشتن می کند .

خدایا دل صد پاره ام را بدست کدامین بند زن بسپارم که بسازدش

عشقم را در کدامین قمار و کدامین میز نفرین شده باختم که نفهمیدم .

مگر به ماندن قسم نخورده بود ؟

خدایا کدام غارتگر عشق ، عشقم را به تاراج برد ؟

همه گویند فراموشش کن ولی آخر چگونه ؟

چرا رفت و همه چیزم را با خودش برد ؟

محبوبم :

من اینک اشک می بارم به خاطر دل سوخته ام به خاطر با تو بودن هایم ...

مگر من برای تو همه کس نبودم ، مگر من برای تو غمخوار نبودم ...؟

پس چرا رفتی و برایم اشک نریختی ؟

محبوبم : شاید روزی بیایی که من مرده باشم !!!

آنگاه به مردمان می گویم که تابوت مرا در جای بلندی بگذارند تا باد

بوی جسم خسته ام را برای تو بیاورد

و می گویم تا چشمانم را باز بگذارند تا بدانی که تا آخرین لحظه زندگی چشم انتظار تو

بودم و می گویم تا دستانم را از تابوت بیرون بگذارند تا بدانی که در حسرت آغوش

گرمت دیوانه شدم ...

مُردم ...

به او گفتم چقدر دوستم داری ؟

گفت : به اندازه ستاره های آسمان

آنگاه به آسمان نگریستم



+ نوشته شده در پنج شنبه 90/7/28ساعت 4:59 عصر توسط سوته دلان نظر

::