پارسي يار
شبکه اجتماعي پارسي زبانان [نسخه آزمايشي]
شبکه اجتماعي پارسي زبانان [نسخه آزمايشي]
RSS
سوته دلان
پايان من
پيام هاي برگزيده مجله پارسي نامه اتاق پيشنهادات پارسي نامه همه‌ي پيامهاي پارسي يار
سوته دلان
پايان منپيام هاي برگزيده مجله پارسي نامه اتاق پيشنهادات پارسي نامه همه‌ي پيامهاي پارسي يار
برگزيدگان مجله در اسفند 1403
1 - عارفانه هاي يک دوست
1 - جوادتبريزي
2 - .: ام فاطمه :.
2 - * راوندي *
سي رتبه برگزيده بر اساس تعداد کل پيام در مجله
1 - آواي روستا
2 - « لنگرودي »
3 - *ابرار*
4 - ذره بين زنده
5 - * گل نرگس *
6 - تبسم بهار ♥
7 - قافيه باران
8 - خادمة الشهدا
9 - علي در کلبه درويشي
10 - محمد_عابديني
11 - ياسيدالکريم
12 - هما بانو
12 - * کميل *
13 - .:راشد خدايي:.
14 - *بنت فاطمه*اظهر
15 - گلهو قطعه اي ازبهشت
16 - انديشه نگار
17 - *زهرا.م
18 - مجنون الحسين ع
19 - *ميثم*
20 - ||عليرضا خان||
21 - شبستان نور
22 - * هاتف *
23 - در انتظار آفتاب
24 - «امير معظم»
25 - *قاصدك*
26 - ♥ ح. بالايي
27 - ساعت يك و نيم
27 - محمد جواد س
28 - شهريار کوچه ها
28 - مهسا خانوم
29 - ميراب عطش
30 - قلمدون
30 - *سحربانو*
+
و در اين هياهوي شکسته آينه ها اين منم که ميخندم
کنار تصويري از تو که در کسر ثانيه صدبرابر ميشود
تو چه زياد،من چه خوشبخت!
*دلِ خوش* - سبحان.
+[وبلاگ]
خيلي دور خيلي نزديک
براي ديدن همه عکس ها کليک کنيد!
اين اولين پست از عکس هاي من! - سوته دلان
لايک عکس - يادداشت هاي يک متفکر
آفرين20 - قاطي پاطي•نازنين
ممنون از همه - سوته دلان
+
هر دونه دونه خاک تنت واسم عزيز بود
با اينکه رابطمون هميشه تو اوج و حضيض بود
با اينکه تموم ثانيه ها با تو شکنجه
شدم ولي وقتي نيستي اين عمق رنجه
که هستن از بار معناييش خالي ميشه
سايه ي ثانيه هاي ساعت سالي ميشه
که پنجره ها از زخم تن تو شيکستن
که حنجره ها همه خفه شدن و بستن
من ترسو تنها تورو ترانه کردم
صد بار قسم خوردم برنگردم
ولي مگه ميشه نميشه
+
اينارو فهميدم،فهميدم نفهميدم،فهميدم نفهميدن بهتره از فهميدن
زير حرفام چند نفر ميرن،اونايي که فهميدن نفهميدن فهميدن
که بازم نگاه کني نفهميدن،مثه اونايي که فهميدن ولي فکر ميکنن نفهميدن
اينايي که نفهميدن نفهم ميان،نفهم ميرن،همين چندتا نفهميدنو نفهميدن
1 نظر ديگر ...
من که نفهميدم چي شد - جزتو
:-o - برو بچ ادبي
1 نظر ديگر ...
نه... - سوته دلان
جالبه - قاطي پاطي•نازنين
+
شب بود و خورشيد به روشني مي درخشيد
پيرمردي جوان يک و تنها همراه با دوستانش
در سکوت گوش خراب شب قدم زنان ايستاده بود
+
يک وقتهايي هست که آدم کلن فکر مي کند دنيا تمام شده و حق هم
نبوده با او و مي رود توي کار شکست خورده ام
و توي کار آخرين تخته پاره ي کشتي و داستان از دست دادن هاش
+
بـه مـوآزآت دلـهـره ي کـودکـي در فـقـدآن عـروسـک هـآ ؛
فـآقـد ِ تـمـآم ِ لـبخـنـد هـآي ِ آسـوده ي مـمـكـن ،
تـــــمـآم شده ام !
+
غرِيبــــه ها که هـچي . . .
دوســـــــتان هم گـاهي به اندازه يـ دو سه خط بيشتر،
حوصــــــله ات را ندارنـــــد...
▌► | ► | ◄