ممیز صفر
ما مومیایی های معاصریم!
هزار سال خوابیده و بر نخواسته...
فرسنگها زیر خاک سرد
به امید بستری گرم در آسمان هفتم...
در جنگلهای همیشه خزان
خش خش برگها را
نوید الهه بهار می پنداریم...
کابوسهای واقعی را
چشم در راه تعبیر های رویایی نشسته ایم...
ما
فراریان از خاکیم و راندگان از آسمان
با ترازو هامان
خدا می فروشیم ، در راه خدا!!
اشکهایمان
اقیانوس خواهد شد....
اما
هیچ صدفی از قطره های ما ، آبستن گوهر نمی شود
ما
گوهر خویش را به مرداب سپرده ایم!....