سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پایان من

ابـــــــــــد

خمار ظهر تابستان

و سکوتی که می درد پوستم را

بخار خاکستریت ماسیده بر پرده های سبز

خواب های تک نفره

جدا، جدا، جدا

تخت ...

و گردنم خزنده از پس در

تکیه داده بر بویت

بر بالش عصری که تلخ ماند تا به ابد.



+ نوشته شده در یکشنبه 91/6/26ساعت 12:20 صبح توسط سوته دلان نظر

یـ...طرفـ..هـــ

هفته‌های خالی‌ از لحظه‌های تو

روز‌هایِ بارانی که جای هیچکس خالی‌ نیست جز خودت

غروب‌هایی‌ که بی‌ جهت دلم می‌گیرد

حرف‌هایی‌ که هرگز به هم نگفته ایم

شعر‌هایی‌ ، پر از واژه‌های غمگین
.
.
.
http://uem.site50.net/images/e8412ad48562.jpg
.
پ.ن:خــــــــــــــــــــستـ...ه امـ...



+ نوشته شده در سه شنبه 91/6/21ساعت 10:56 صبح توسط سوته دلان نظر

بازم اسمون بـ بار...با منـ

زندگی ام را خلاصه کرده ام
به دیدن بیماران هر روزه در بیمارستان
و قلب بیمارم که جز برای هیچ کس نمیتپد
روحی که مغشوش است
و روزهایی که از فرط بی کسی،
به شب وصل میشوند
به آهنگ هایی که گوشم را به گریه می اندازند!
وگریه های شبانه
به تنهایی های مفرط
به خستگی های خواب آلود
و رنگ های سیاه و سفید کتابهای قطورم که قرار است در آینده شفا بخش باشند...
به گذشته های خیلی دور
و فرداهای تاریک
به کلماتی محدود به خنده هایی ساده
به بی عشقی های ممتد به کوچه های خالی!
و به ذهـــــنــــــی شـــلـــــوغ تــــــر از همه خیابان های این شهر!!!
به شهری که در آن همه غریبه اند
به شب ادراری چشم های نیمه کورم
و لیوان های تلختر از عشقِ چای!
به احساساتی دستکاری شده
به روزگای تحریف شده
همه زندگی ام را به روزهایی خلاصه کرده ام
که شب از ترس خون رنگ میگیرد
به دیواری مجازی
که تکیه گاهیست محکم برای همه ی حرف هایمان...
به دوستانی مجازی...
امشب آسمان هم همراه من گریست.....



+ نوشته شده در دوشنبه 91/6/13ساعت 10:44 صبح توسط سوته دلان نظر

...

جملاتم هر روز کوتاه تر میشوند

هر روز چند کلمه کمتر

چند سکوت بیشتر

می ترسم روزی برسد که برای بیان دلتنگی هایم به نقطه ای اکتفا کنم.

.

.

.

...



+ نوشته شده در شنبه 91/4/3ساعت 6:59 عصر توسط سوته دلان نظر

::