سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پایان من

تب برفکی...


چه زود می گذرد

تعبیر رویای دور با تو بودن...

زمان

انگار در اوج آمادگیست...

می دود

تا زودتر از انتظار به خط پایان برسد...

لحظه هایی هست

که کلام،


که قلم،

که احساس،

که تمام آنچه سلاح گفتار است

در توصیفشان

ذبح می شوند...

دست و پا میزنند و جان می دهند...

****

چه عجول می گذرند....

و چه باور عبورشان سخت است...

تمام این ساعتها،

که گاهی به التماس رهایت نمی کنند،

امروز چه چالاک و بی وفا شده اند!

انگار عقربه ها

به تکاپو افتاده اند...

به رقابتی که نمی دانند

به قیمت حسرت تو تمام می شود!...

****

بازهم

می گذرند این لحظه های دور...

این ثانیه های هر کدامشان یک قرن...

و باز

تو می آیی

من می آیم...

رها از حسرت گذشته

در حال

ما می شویم...

****

چه زود می گذرند

و من چه ناتوانم در وصف این لحظه های ناپدید...

لحظه هایی که مثل برف زیر آفتاب آب می شوند....

قطره هایی که زود عزم پرواز می کنند

ابر می شوند بر آسمان زندگی...

بیا...

بیا بباریم تا آسمان آفتابی شود!....

http://up.vatandownload.com/images/ncyp3ftnq076br731a5o.jpg



+ نوشته شده در جمعه 91/2/15ساعت 2:48 عصر توسط سوته دلان نظر