این روزها
وز هاست خنده هایم کوتاه شده اند
و شادیهایم ملال آور ومختصر !
وآنچه که آرامم می کند
همین تکرارها و مرورهای خلوت وبدون توقع است
روزهاست تلاش می کنم تا تو را مدفون کنم
وبرایت مراسم ترحیم بگیرم تا همه چیز ختم شود
اما هرچه تلاش می کنم ،
می بینم تو یک روح سرکش تمام نشدنی هستی
و آنچه که خاکستر می شود دل رنجور و ضعیف خودم است !
روزهاست می خواهم بدون بوی عشق ،
بدون طعم بیقراری بدون واژه واشک ، بدون بغض ناتمام ،
همه چیز را تمام کنم !
اما آنچه که تمام نا تمام من می شود تویی !
کاش نمی شناختمت !
کاش با مهربانی هایت ، آشنایم نمی کردی!
کاش در روح سرگردان من ، زنده نمی شدی!
امان از این کاش های بی در و پیکر .... امان .... !