سر طان
سرطان
توی رگهای سخت و
راهروهای طولانیم
راه می رود
سرمهای اش
به رگهایش آویزان
و درد در تنش
طولانی
خس خس
کاپشنش به دیوارهای سفید مالیده می شود
سرطان هرگز
به اتاقی نخواهد رسید
قبل از اینکه به پنجره برسد
سرنوشت لعنتی
راهرویی تازه می سازد
* سر این شعر یکی خیال کرده من سرطان گرفتم
نخیر من سرطان نگرفتم خیالتون راحت ما از این شانسا نداریم*